جدول جو
جدول جو

معنی سه درک - جستجوی لغت در جدول جو

سه درک
(سِ دَ رَ)
خطی باشد که بجهت قماربازی بر زمین کشند. (برهان) (فرهنگ رشیدی). رجوع به سه پرک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سه دوری
تصویر سه دوری
سه بعدی، طول، عرض و عمق، سه دوری، ابعاد ثلاثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه یک
تصویر سه یک
یک سوم چیزی، ثلث، در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. در قدیم تخته نرد را با سه طاس بازی می کردند، برای مثال گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دهی است از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 256 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران. واقع در 26هزارگزی خاور شهرک. آب آن از رود خانه گندآب تأمین می شود. سکنۀ آن 200 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
سه ضلعی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ / یِ)
سه یکه. سه یکی. ثلث. یک بهره از سه بهرۀ چیزی. (ناظم الاطباء). ثلث. یک سوم:
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی.
سه یک زآن نخستین بدرویش داد
پرستندگان را درم بیش داد
دو دیگر سه یک پیش آتشکده
همان مهر و نوروز و جشن سده.
فردوسی.
پیش از وی چنان بود که از جایی سه یک موجود خراج بود و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). مقامر را سه شش میباید ولیکن سه یک می آید. (گلستان چ یوسفی ص 189).
، شراب ثلثان شده:
با چار لب دو شاهد از می
سه یک بخور و روان برافروز.
خاقانی.
رجوع به سه یکی و سیکی شود، نوبۀ سه یک. و آنرا حمی الغب و حمی المثلثه نیز نامند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
از بلوکات ناحیۀگلپایگان عده قرای آن سه و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. مرکز آن قودجان. حد شمالی پشت کوه شرقی عربستان (خوزستان) ، جنوبی خوانسار و غربی که فریدن است. مساحت آن ده فرسخ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
کوهی است از کوههای بربر در خاور زمین، در این مکان قبائل و شهرها و قرای چندی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سه جاده که طول و عرض و عمق باشد و به عربی ابعاد ثلثه گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
رجوع به سدیر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ)
رجوع به سه پرک شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
اسبیدرگ. سپیدرگ. دستارچه. حوله. دستمال:
ای قبلۀ خوبان من ای طرفۀ ری
لب را به سبیدرک بکن پاک از می.
(از شرح حال رودکی نفیسی ص 1045)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ / سَ دَ رَ / رِ)
بازی است مر عربان را. (منتهی الارب). خط مستدیر یلعب به الصبیان یسمونها الرمی و فی الصحاح فارسیتها سدره. (از تاج العروس ذیل کلمه طین و متن اللغه). رجوع به سدر در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ)
خطی چند باشد که قماربازان بجهت قماربازی بر زمین کشند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لله درک
تصویر لله درک
خدایت نیکی دهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه پرک
تصویر سه پرک
خطی چند که قمار بازان به جهت قمار بازی بر زمین کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه پره
تصویر سه پره
خطی چند که قمار بازان به جهت قمار بازی بر زمین کشند
فرهنگ لغت هوشیار
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه پر
تصویر سه پر
آن چه که دارای سه شعبه باشد سه شاخه: تیر سه پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه بر
تصویر سه بر
سه ضلعی
فرهنگ لغت هوشیار
ثلث (بازی نرد در قدیم) سه عدد خال یک که سه طاس با هم آورند: گر شاه سه شش خواست یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد... (تزرقی چهار مقاله 71)، یک سوم 3، 1 ثلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه پری
تصویر سه پری
((~. پَ))
تیری که سه پر مرغ داشته باشد، مجازاً، تیزرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سه پرک
تصویر سه پرک
((~. پَ رَ))
سه پره، خطی چند که قماربازان به جهت قماربازی بر زمین کشند
فرهنگ فارسی معین
ثلث، یک ثلث، یک سوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوره کردن، مرور کردن، در پشتی اتاق یا ساختمان، اتاق بزرگی که به حیاط خلوت منتهی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه شیب دار از بالا به پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب چهارتراشی که یک لبه ی آن پخ شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
در اصطلاح پرورش دهندگان کرم ابریشم بهخورد دهه یا دهه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت سیب
فرهنگ گویش مازندرانی
سم درد، از بیماری حیوانات سم دار
فرهنگ گویش مازندرانی
از بالا به سمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
درد بعد از زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن سطحی روی اشیا، وجین سطحی
فرهنگ گویش مازندرانی